دعاهایی درباره این که قلبم صبورانه بگوید: «نه»
دستهایم عجله کنند
پاهایم دو قدم آهسته بردارند و سرم بچرخد تا قدمهای قبلیام را نگاه کند
دعای زیادی کردم
درباره این که روز کش بیاید
شب بلندتر شود
کسی که میخواهم تلفن کند
تلفن خراب باشد
و وقتی ساعت چهار به دوستم تلفن میکنم او بگوید که «به خیر گذشت!»
دعاهای زیادی کردم
درباره این که فراموش کنم
به یاد بیاورم
عصبانی نشوم
بیخودی نخندم
رک و راست باشم
حرفم را نخورم
به موقع سکوت کنم
رازم از چشمهایم بیرون نزند
بخوابم
بگویم می توانم و واقعاً بتوانم
چیزهای کوچک را نادیده بگیرم
چیزهای جلوی چشمم را ببینم
دعاهایی درباره شنیدن
شنیدن آن چه که باید شنیده شود
شنیدن آن چه اگر نشنوم راهم را غلط انتخاب میکنم
دعاهای زیادی کردهام
درباره انتخابهای درست
انتخاب بین عقل و دل
انتخاب وقت درست انجام دادن کاری بزرگ
انتخاب گلهایی که برای بهترین دوستم می برم
و انتخاب راهی از بین هزار راه که همه جلوی پایم هستند
دعاهای زیادی کردهام
درباره این که بالاخره یک روز...
درباره این که بالاخره یک سال...
درباره این که هیچ وقت آن روز نیاید که...
درباره این که چه خوب میشود اگر روزی...
درباره این که میخواهم روزی که...
دعاهای زیادی درباره هر چه میخواهم
دعاهای زیادی درباره هر چه که نمیخواهم
هر چه که نباید بخواهم
نباید بدانم
همان بهتر که ندانم!
دعاهای زیادی کردهام
وقتی که گریه کردهام
مریض بودهام
خوشحال بودهام
مسافرت بودهام
میخواستم بخوابم
و به محض این که بیدار شوم
و تو
فقط دعاهایی را برآورده کردهای که میدانستی برای من از همه بهتر است
چیزی که خودم هیچ وقت نخواهم فهمید!
طرح از ساناز رفیعی